anisaanisa، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

بعد از مهد کودک

قند عسلم امروز داشتم همش به این فکر میکردم که چقدر بعد از رفتن به مهد تغییر کردی . روز اولی که بردمت مهد تو جمع بچه ها که قرار میگرفتی فوری میومدی پشتم کز میکردی و دوباره میرفتی داشتی کتاب میخوندی که یکی از دوستات اومد از دستت کشید تو هم فوری اومدی پیش منو ازم کمک خواستی خیلی نگرانت بودم که چرا نمیتونی از حق خودت دفاع کنی.اما الان تو جمع مثل یه سرگروه رفتار میکنی اسباب بازی ور میداری و پیش همه بچه ها میری و بازی میکنی.این هارو روزا اول سال که کارم کمتر بود میومدم از دوربین مهد نگات می کردم .ظهر هم دنبالت میام باید تو حیاط بازی کنی تو صف واسه سرسره که وایسادی دو دستی سرسره رو میگیری که کسی جات و نگیره بعضی وقتا هم جای یکی دیگر...
8 ارديبهشت 1392

عاشقتم نفسکم

چشم چشم دو ابرو ...... نگاه من به هر سو   پس چرا نیستی پیشم ؟..... نگاه خیس تو کو ؟   گوش گوش دوتا گوش ..... یه دستباز یه آغوش   بیا بگیر قلبمو ..... یادم تورا فراموش   چوب چوب یه گردن ..... جایی نری تو بیمن !   دق می کنم میمیرم ..... اگه دور بشی از من   دست دست دوتا پا ..... یاد تو مونده اینجا   یادت میاد که گفتی ..... بی تو نمیرم هیچ جا   چوب چوب یه گردن ..... جایی نری تو بیمن ! دق می کنم میمیرم ..... اگه دور بشی از من دست دست دوتا پا ..... یاد تو مونده اینجا یادت میاد که گفتی ..... بی تو نمیرم هیچ جا من ؟ من ؟ یه عاشق ..... همون مجنون سابق   &nb...
7 ارديبهشت 1392

مهد کودک

اومدم مهد کودک برای تاب سواری اومدم عکسمو بدم به یادگاری اومدم شعرای رنگ و وارنگ بخونم یه کتاب قصه از مربی بگیرم دفترمو بدین برم می خوام که نقاشی کنم مربیمه میخوامش دوسش دارم می پامش هر چی دارم تو دنیا میخوام بشه به نامش   ...
2 ارديبهشت 1392